معماری و فلسفه بخش دوم

هر علمی بر مبانی و پایه هایی استوار است که در خود آن علم بررسی نمی شوند،بلکه آنها را باید در جای دیگری یعنی در فلسفه جستجو کرد.

بنابراین هر علمی،فلسفه ای مخصوص به خود دارد که در آن از بنیادهای این علم صحبت می شود،به عبارت دیگر،در فلسفه هر علم،مسائلی از آن علم مورد بررسی قرار می گیرند که ذاتاً ماهیت فلسفی دارند.

فلسفه چیست؟

به گفته تمامی فلاسفه،سخت ترین پرسشی که می توان مطرح کرد،این سوال است که “فلسفه چیست؟”

در حقیقت،هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست،یعنی هیچ گاه نمی توان گفت”:فلسفه این است و جز این نیست،زیرا فلسفه آزادترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آنرا محدود به امری خاص کرد.

عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است.

واژه فلسفه یا فیلسوفیا که کلمه ای یونانی است از دو بخش تشکیل شده است:

فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.

اولین کسی که این کلمه را به کار برد فیثاغورس بود.وقتی از او سوال کردند که آیا تو فرد دانایی هستی؟جواب داد:نه،اما دوستدار دانایی(فیلسوفر) هستم.

تعریف فلسفه:فلسفه تفکر است.تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آنها روبرو هستیم.فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهای بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم.

یک ویژگی عمده موضوعات فلسفیفابدی و همیشگی بودنشان است.همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.

ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:فلسفه علم به احوال موجودات است،از آن حیث که وجود دارند.

یکی از معانی فلسفه اطلاق آن به استعدادهای عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا،حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد.

فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و روابط بین هستی و تفکر را بیان می کند.

اساساً فلسفه از اصلی ترین نیاز روحی انسان،یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است.نیاز به دانستن و فهمیدن یک نیاز همیشگی است.به همین دلیل ارسطو گفته است:فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد.

بنابراین هر انسانی به نوعی فیلسوف و تحت تاثیر فلسفه است،چرا که زندگی خود را هرچند ناخودآگاه،براساس جوابهایی که به این سوالات بنیادین می دهد،بنا می دهد،با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی،این پرسش ها را به طور جدی و منظم پی گیری کرده و جوابهایی را که تا کنون داده شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی راه حلهای نو می پردازد.

نیاز دیگر ما به فلسفه آن است که همه ما انسانها در زندگی برای عمل کردن،مجبوریم که همواره تصمیم بگیریم.اساساً زندگی بدون انتخاب،محال است.به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می کنیم و اصولاً در هر موضوعی چه راهی باید انتخاب نماییم.

فلسفه به این امور می پردازد و راه حلهای متفاوت با نتایج گوناگون جلوی پایمان قرار می دهد.بدین ترتیب فلسفه برای همه انسانها یک راهنما است،راهنما برای یافتن راههای بهتر و جدیدتر و کاملتر.

انسان از طزیق علوم مختلف نیز به فلسفه نیازمند است.چرا که علوم و دانش های بشری در جنبه های مختلفی به فلسفه نیازمندند.

معماری به عنوان اجتماعی ترین هنر بشری با فضای اطراف انسان مرتبط است.حضور فضا،بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده،لحظه ای از زندگی روزمره آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود.اصول زیبایی شناسی برگرفته از هنر و علم و ریاضیات در طراحی معماری مورد استفاده قرار می گیرند.مثل کاربرد خط و شکل و فضا و نور و رنگ برای ایجاد یک الگو،توازن،ریتم،کنتراست و وحدت.این عناصر در کنار هم به معماران اجازه می دهند تا ساختمانهای زیبا و مفیدی خلق کنند.به بیان بهتر اصول زیبایی شناسی به اضافه جنبه های ساختاری به ساختن یک ساختمان موفق کمک می کند.

گفته می شود:”روح زمان،فلسفه است و معماری کالبد آن است.”

معماری و فلسفه:

معماری همواره نمود بیرونی و مادی شده اندیشه فلسفی و زیرساخت آن بوده است و نگرشی فلسفی،در همیشه تاریخ،لایه زیرینی بوده که رویه بیرونی آن به شکل فضا و مکان آدمی ساخته،از راه کنش و آفرینش معمارانه شکل کالبدی به خود گرفته و جهان آفریده آدمی را شکل می داده ایت.

در هیچ بزنگاهی از تاریخ دور و دراز هستی آدمی بر روی زمین،بستگی میان معماری و فلسفه شکل دهنده آن،بستگی یک به یک نبوده است و درست در چارچوب همین بستگی ناسرراست و پنهان میان فلسفه و معماری است که جستار همواره رازآلود نگرش فلسفی شکل دهنده یک شیوه معماری،یکی از شیرین ترین رازگشاییهای تاریخ اندیشه آدمی به شمار می رفته است.

اما با شکل گیری مدرنیسم و فرزند بسیار دیر چشم به جهان گشوده آن-معماری مدرن-پیوند رازآلوده و پنهان میان معماری و فلسفه نیز به راه سرراستی وآشکارگری افتاد و معماری مدرن،با زدودن و از میان برداشتن هرگونه راز و پوشیدگی،بر آن شد که معماری و مکان معمارانه شکل گرفته در چارچوب نگرش مدرنیستی،یکراست همچون نمودی از آرمان شهر دستافریده مدرنیسم دیده شود.این اما،تنها آغاز داستان است،چون دیری نپایید(کمتر از یک سده) که زمزمه های ناخشنودی از مدرنیسم به گستره معماری نیز کشیده شد و رویکردهای فلسفی سنجش گرانه ای که بر مدرنیسم می تاخت،از دهه 1970 به این سو همتایانی نیز در پهنه کنش معمارانه یافت و کاربه جایی رسید که در برابر هر نگرش و رویکرد فلسفی ویژه به مدرنیسم،سبک و شیوه معمارانه همسنگ آن نیز در برابر معماری مدرن برکشیده شد.

به این سان،معماری،که همواره نمود بیرونی نگرش فلسفی چیره زمانه خود بود،در چارچوب بستگی سرراست و یک به یک که با اندیشه های فلسفی روزگار پسامدرن امروز یافت،به شکلی آشکار و به دور از هرگونه رازوری و پیچیدگی سرشتی،به سادگی دنباله روی فلسفه شد.در گسترش نگرش فلسفی،ژان فرانسوا لیوتار از وضعیت پسامدرن سخن گفت،ژیل دلوز به سرنوشت چند لایه و تاخوردگیها و پیچیدگیهای شناخت و معنا پرداخت و ژاک دریدا پای شالوده شکنی متن را به میان کشید.در پی این نگره پردازیهای فلسفی،معماران نیز بیکار ننشستند،چندان که بی درنگ سبکهای معماری پست مدرن،فولدینگ و دیکانستراکت پدیدار شد تا به جهان پیرامون آدمی رنگ و بو و معنایی دیگر بدهد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی